در يکى از جنگها، عده اى را اسير کردند و نزد شاه آوردند. شاه فرمان داد تا يکى از اسيران را اعدام کنند.
اسير که از زندگى نااميد شده بود، خشمگين شد و شاه را مورد سرزنش و دشنام خود قرار داد که گفته اند:
«هر که دست از جان بشويد، هر چه در دل دارد بگويد.»
وقت ضرورت چو نماند گريز ** دست بگيرد سر شمشير تيز
شاه از وزيران حاضر پرسيد: «اين اسير چه مى گويد؟» يکى از وزيران پاکنهاد گفت :
اين آيه را مى خواند: «والغيظ و العافين عن الناس»؛ پرهيزکاران آنان هستند
که هنگام خشم ، خشم خود را فرو برند و لغزش مردم را عفو کنند و آنها را ببخشند.
(آل عمران / 431) شاه با شنيدن اين آيه ، به آن اسير رحم کرد و او را بخشيد،
ولى يکى از وزيرانى که مخالف او بود (و سرشتى ناپاک داشت ) نزد شاه گفت:
«نبايد دولتمردانى چون ما نزد تو سخن دروغ بگويند. آن اسير به شاه دشنام داد
و او را به باد سرزنش و بدگويى گرفت . شاه از سخن آن وزير زشتخوى خشمگين شد و گفت :
دروغ آن وزير براى من پسنديده تر از راستگويى تو بود، زيرا دروغ او از روى مصلحت بود،
و تو از باطن پليدت برخاست . چنانکه خردمندان گفته اند: ((دروغ مصلحت آميز به ز راست فتنه انگيز))
نظرات شما عزیزان: